عسلعسل، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

دنیای من ‏‏عسل

خوش آمدید

سلام.

من دراین وبلاگ میخوام خاطرات دخترم رو از بدو تولد ثبت کنم تا برای همیشه باقی بمونه.در ضمن بعضی از عکسهایی رو که در این وبلاگ قرار دادم بخاطر قوانین سایت کمی دستکاری کردم.لطفا نظر یادتون نره

تاسوعا و سرماخوردن عسل

تاسوعای امسال برام خیلی سخت گذشت.چون عسل بدجوری مریض شد و ازعصرتاسوعا تب کرد.مجبورشدیم شب ببریمش دکتر.و چون همه خیابونا بعلت دسته های عزاداری بسته بودن کلی طول کشید تارسیدیم  کلینیک.چندتا دارو داد دکتر و یه آمپول دادگفت اگه حالش بدترشد آمپولم بزنین.روزعاشوراهم سپری شد و چون حالش خوب نبود نتونستم اونطوری که دلم میخواست لباس عزاداری تنش بکنم.ظهرعاشورا هم سوار اسب شد ولی چون بی تابی میکرد زود پیاده ش کردیم.ولی فردای عاشورا حالش بدتر شد وشب هرکاری کردم تبش قطع نشد.با نگرانی بردیمش دکتر و اون آمپول رو زدیم که خدا رو شکر حالش کمی بهتر شد.فردای اونروزم ناهاررفتیم خونه مادربزرگم وعسل اونجام کلی شیطونی کردوبازی با بچه ها کلی حال و هواشو عوض کرد...
16 آبان 1393

اولین محرم عسل

اینم از عکس اولین محرمی که عسل هم بود. عاشورای ۹۲  هواسرد بود برا همین عسل رو توی ماشین نگه داشته بودم.هواکه گرم شد و آوردمش بیرون ، موقع اذان بود و یهو ازهمه  دسته های عزاداری صدای اذان اومد.خیلی خوشحال شدم که عسل اولین ظهر عاشورا رو تجربه کرد اونم بااون صدای دلنشین اذان...     ...
12 آبان 1393

سه تا یک

امروز یکشنبه یازدهم آبان هزاروسیصدونودوسه هستش و دخترگل من یک سال و یک ماه و یک روز سن داره امروز.فرداهم تاسوعاست. عسل هم چندتاکلمه جدیدیاد گرفته. لالا : موقعی که خوابش میاد پوف پوف : یعنی آب میخوام.البته برای چایی و غذا هم بکارمیبره. بشرطی که جلو چشمش باشه. جز : بخاری و سماور ...چون بهش گفتم دست نزنه.تامیبینه میگه جز یه صدای خاصی هم درمیاره که یعنی برام موسیقی پخش کن برقصم.تاصدای یه چیزی میادشروع میکنه به رقصیدن ...
11 آبان 1393

اسباب بازی به سبک عسل

امروز رفتیم دیدن خاله م که از مشهدبرگشته بود.عصرهم برگشتیم خونه مامان من.عسل هم مثل همیشه ذوق زده شده بود و به همه اتاقها سرک میکشید.اول رفت توی کمد میز تحریر خاله ش نشست.بعدشم رفت سراغ سبد و خواست بشینه توش.کلی با اون سرگرم شد.خلاصه اینم یه اسباب بازی جدید به سبک عسل ... ...
1 آبان 1393

بازی با محسن

امروز پسرعموم اومده بودخونه ما تا با عسل بازی کنه.اول رفتن سراغ بادکنک جشن تولدعسل و کمی سرگرم شدن.بعدش هم سینی رو گذاشته بودن زمین وعسل نشسته بود توش و محسن هم هلش میداد.خلاصه کلی بازی کردن با اون سینی.نمیدونم چرا عسلم اینقدر اسباب بازیهای عجیب و غریب دوس داره؟   ...
29 مهر 1393

تولد عسل خانم ومامانش

امروز تولد یکی از دوستهای گل منه.درضمن تولد دخترش هم همین روزه.وسالگرد ازدواجش هم همین روزه...! خیلی جالبه که سه تا مناسبت مهم یکجا جمع شدن.بنظرم امروز بهترین روز برای دوست عزیزم مریم جون هستش. خانمی از همینجا تبریک عرض میکنم.تولد و سالگردازدواجت و تولد دخترماهت.امیدوارم همیشه شادوخوشبخت باشی.صد سال به از این سالها راستی دختر من عسل هم خیلی عسل جون رو دوست داره.آخه اسم دختر مریم جون هم عسله.عسل خانم تولدت مبارک
28 مهر 1393

ماجرای مکالمه من و دوستم

امروز یکی از دوستام  ( معصومه جون ) زنگ زده بود و عسل هم توی آشپزخونه بازی میکرد و هر از گاهی اعتراض میکردکه فلان کاروبرام بکن..معصومه هم کنجکاو شده بود که عسل چی میگه و چیکارمیکنه که اینهمه سروصدا راه انداخته .این بود که منم بعدازاتمام مکالمه چندتاعکس گرفتم تا بعدا دوستم ببینه  اسباب بازی های جدید دخترم چه شکلیه !!!! بفرمایید : ...
26 مهر 1393

بدرقه خاله

امروز صبح ساعت 9/30 رفتیم راه آهن برای بدرقه خاله من . عسل از صندلی های سالن انتظارخیلی خوشش اومده بود .موقع خداحافظی هم کلی برای خاله بای بای کرد.آخه زائر امام رضا بود خاله جون. درضمن لباسهاشم مامانم براش بافته     ...
22 مهر 1393